مانیمانی11 سالگیت مبارک

عشق قشنگ ما ، نفس مامان و بابا

از طرف بابا

1392/8/13 16:08
265 بازدید
اشتراک گذاری

بامن حرف نزنسلام گل پسر بابا و مامان.

این خاطراتو بابا برات مینویسهقلب

امروز چهارشنبه ٢٠/٦/٩٢ساعت٥:٣٠دقیقه دارم برای اولین بار برای عشق مامان وبابا تایپ میکنم؛ آخه گل پسر ما آقا مانی نمیذاشت من بشینم براش از گذشته تا حالا بنویسم.قلب

خوب پسرم از کجا شوع کنیم که شما دوست داشته باشی؟سوال

پسرم مامان توی شرکت هواپیمایی ماهان مهماندار بود خیلی زیاد به کارش علاقه داشت و توی کار خودش موفق هم بود.

از اونجایی که خیلی مسافرت میرفت و منم توی خونه تنها میموندم وناراحت میشدم یه روز مامان از سر کار اومد و گفت،علی جان یکی از دوستام سگ داره میخوای بیاریم؟سوال

منم که سگ خیلی دوست داشتم گفتم بیار.چشمک

خلاصه مامان ساعت ١١شب بود رفت و یه سگ سفید پا کوتاه خیلی شیطون آورد.

منو مامان اسمشو گذاشتیم تدی.

خیلی زود بهش عادت کردیم و باهاش دوست شدیم.

عمه مریم و مامانی فروغ ازش میترسیدن مامانی زینتم که اصلا باهامون قهر کرد که چرا سگ آوردیم؟!

تا اینکه عمه مریم و مامانی فروغ باهاش دوست شدن ولی مامانی زینت هم ازش میترسید هم از سگ کلآن بدش میومد.

بگذریم سر فرصت برات ماجرای تدی رو تعریف میکنم.

چند وقتی از اومدن تدی گذشت تا من دیدم رفتار تدی عوض شده همش دوروبر مامن مریمه هرجا مامان میره تدی هم دنبالش میره مواظب مامانه.

من خیلی تعجب کرده بودمتعجبکه چرا تدی اینجوری میکنه با اینکه خیلی به من وابسته بود ولی تا من نزدیک مامان میشدم تدی احساس ناراحتی میکرد.

مدت کوتاهی نگذشت که دیگه وقتی طرف مامان میرفتم برام پارس میکرد دیگه شبها هم پایین پای مامان میخوابید.

بازم چند روز گذشت تا اینکه من سر کار بودم مامان زنگ زد به من که مامانی فروغ شیرینی گرفته من خیلی دلم شیرینی میخواد میشه بهش بگی برام بیاره بالا؟سوال

اون موقع بود که من حدس زدم یه نینی ناز توی راهه خونه ماس تا چراغ خونمونو روشنتر از قبل کنه با خودش شادی و برکت بیاره عشق و محبت بیاره.فرشته

خوب پسر قشنگم بابا خوابش گرفته صبح زود باید بره سرکار .

پس بهت شب بخیر میگم خوابای خوب ببینی بووووووووووووووسسسسسماچخواب

سلام پسره گل بابابای بای

امروز بابا بدجوری سرما خورده شما هم رفتی خونه مامانی زینت بابا خونه تنهاس حالمم خوب نیستناراحت

خوب کجای داستان بودیم؟ آهان از منو مامان مریم زودتر تدی فهمیده بود که یه پسر ناز داره میاد خونه برای همینم بود که از مامان مریم مواظبت میکرد.

خلاصه منو مامان تا فهمیدیم رفتیم دکتر تا مامان آزمایش بده؛البته خاله مهسا هم باما اومد چون خیلی مهربون وخوبه .هورا

دوساعت طول کشید تا جواب آزمایشو بدن تو این دوساعت من کلافه بودم نگران بودم خاله مهسا هم تا اومد از خوشحالی پرید بغل مامان تا اینکه ساعت دوی بعداز ظهر شد.

من از نگرانی توی ماشین موندم وقتی مامان و خاله مهسا با جواب خوش اومدن بیرون من از خوشحالی گریه کردم جوری گریم گرفته بود که نمی تونستم ماشینو روشن کنملبخند.

جوری من ذوق کرده بودم که فشارم افتاد و خاله مهسا دوید و اولین شیرینی بچه دار شدن ما رو بهمون داد که هنوز مزه اون آب میوه زیر زبونمه.مژه

 خلاصه یه نیم ساعتی توی ماشین موندیم تا حالم جا اومد و یراست رفتیم خونه باباجون ناصر.

وقتی درب زدیم کلی مامانی فروغ و باباجون ناصر ذوق کردن از خوشحالی گریه کردن برای شما و مامان مریم اسپند دود کردنو از این حرف

نیم ساعت بعد اومدیم بالا تا حاضر شیم بریم خونه مامانی زینت؛حلا این وسط تدی هم بالا پایین میپرید ببینه چه خبره که ما این جوری خوشحالی میکنیم . از سرو کله ما داشت بالا میرفت.

اون موقع من پام توی گچ بود آخه پسره قشنگم چند وقت قبلش سر کار پای من شکسته بود خیلی هم درد داشتم.

خلاصه تدی رو گذاشتیم خونه باباجون رفتیم خونه مامانی زینت تا بهترین خبر زندگیمونو بهشون بگیم.

خونه مامانی زینتم همه خوشحال بودن مامانو بابا رو بغل کردن بوس کردن اسپند دود کردن کلی هممون کیف کردیم پسر قشنگ بابا.ماچ

از فردای اون روز من عمه مریم مامانی زینت افتادیم دنبال یه دکتر خوب که مامان زیر نظر ایشون باشه تا گل پسر ما بدنیا بیاد.

البته ما نمیدونستیم بچه پسره یا دختر ولی بدل من افتاده بود بچم پسر میشه.

خلاصه که پسرم کلی خوشحال شدیم لبخند

 دوباره سلامبای بای.

پسرم تا اینجای ماجرا یادت باشه چون اتفاق مهمی افتاده و این رو برات اول مینویسم بعد ادامه ماجرای قبلی رو برات بازگو میکنم.

حدود یک هفته پیش یه اتفاق جالب و البته مهم تو زندگی ما 3نفر اتفاق افتاد تا دوباره زندگی ما شکل تازه به خودش بگیره فرشته.

مامان مریم عسری که از سر کار اومدم خونه و داشتم با شما بازی میکردم به حالت نگران اومد و بی مقدمه گفت علی من حاملم!!!!!!استرس.

من اولش از مامان پرسدم چی گفتی ؟مامان دوباره حدفشو تکرار کرد.

شما توی بغل من بودی که من اولش بیاندازه خوشحال شدم اما دو تا مشگل این وسط بود که منو خیلی نگران میکردنگران.

اولیش سلامتی خود مامان مریم و دومیش نگران گل پسرم بودم که شیر مامان رو که الان میخوری چیمشه؟

نکنه دکتر بگه دیگه نباید مانی پسر از شیر مامنش تغذیه کنه ولی در کل خیلی خوشحال بودم که خدا یه نینی دیگه بما داده که تا این اندازه فاصلیه سنیش  با آقا مانی من کمه و یه خواهر یا برادر خوشگل برای شما میاریمتشویقفرشته

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)