از طرف بابا علی
سلام عشق بابا.
از اینجا خاطرات بابا علی و مامان مریم وارد مرحله جدیدی میشه که دوست دارم تا اونجایی که یادمه برات بنویسم عزیزم
از وقتی که خانوادها فهمیدن که شما توی راهی همه شروع کردن به گله کردن راجب تدی.
از بابایی ناصر تا مامانی زینت همه میگفتن این سگ رو بدید بره برای بچه خوب نیست اصلا مگه آدم سگو توی خونش نگه میداره از این جور حرفا....
سرت شما رو درد نیارم آخر به این نتیجه رسیدیم تدی رو بدیم پایین پیشه عمه مریم .
ولی یه مشگل دیگه بود اونم اینکه هم عمه هفتی ٢روز دانشگاه داشت هم تدی خیلی شیتون بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی